تاجری در کشور هنـــــــــــدوستان طوطئی زیبـــــــا خرید از دوستان
خواجه شد در دام مهرش پای بند دل ز کسب و کار خود یکباره کند
در کنار او نشستی صبـــح و شـام نه نصیحت گوش کرد و نه پیــــــام
هر زمانش زیر پا شکّر فشانــــــــد گاه بر دوش و گهی بر سر نشاند
بزم خـــالی شد شبی از این و آن خـــــانه ماند و طوطی و بازارگان
گفت سوداگر به طوطی ای عزیز! خواب از من برده ادراک و تمیز
چون که امشب خانه از مردم تهی است خفتن ما هر دو شرط عقل نیست
نوبت کار است اهـــــــــل کار باش! من چو خفتم، ساعتی بیــــــدار باش
دخمه بسیار است این ویرانه را پاسبانی کن یک امشب خانـــــــه را
چون نگهبانان به هر سو کـــــــن نظر بام کوتاه است گر بسته است در
طوطیک پر کرد زان گفتار گـــــــــوش شد سراپا از برای کار، هــــــوش
سودگر خفت و ز شب پاسی گــــــــذشت هم قفس هم خانه قیر اندود گشت
بر فکند از گوشه ای دزدی کمنــــــــــد شد به زیر آهسته از بام بلنـــد
هر چه دید و یافت چون ارزنش چیــــد غیر انبان شــــــــــکر کان را ندید
دزد بار خویش بست و شد روان خانه ی خالی بماند و پاسبـــــان
صبحدم برخاست بازرگان ز خواب حجره ها را دید بی فرش و خـــراب
کرد از انبار و از مخزن گـــــــــذر نه اثر از خشک دید و نی ز تر
چشم طوطی چون به بازرگان فتاد بانگ زد کای خواجه صبحت خیر باد!
گفت، آب این غرفه را از سر گذشت کار من دیگر ز خیر و شر گذشت
سودم آخر دود شد، سرمایه خاک خانـه مانند کف دست است پاک
فرش ها کو کیسه های زرکجاست؟ گفت طوطی کیسه شکّــــر بجاست
گفت دیشب در سرای ما که بود گفت شخصی آمـــد اما رفت زود
گفت دستار مــــرا بر سر نداشت گفت من دیدم که شکّر بر نداشت
گفت مُهر و بدره از جیبم که برد گفت او یک ذرّه زین شکّر نخورد
زانچه گفتی نکته ها آموختـــــــم چشم روشن بین به هر سو دوختم
پیش ما ای خواجه شکّر پر بهــاست تا چه چیز ارزنده در نزد شماست
.............................................................(لغت نامه)........................................................
حجره = اتاق. مغازه. دکان. خواجه = آدم بزرگوار. غرفه = خانه. محل عرضه چیزی. دستار = عمامه. سربند. بدره = کیسه طلا. بزم خالی شد شبی... = یک شب در خانه غیر از بازرگان و طوطی کس دیگری نبود. سوداگر = تاجر. خواب از من برده ... = بی خوابی مرا کلافه کرده است. دخمه بسیار است ... = این خانه سوراخ سمبه زیاد دارد. شد سراپا از برای ... = حواسش را کاملا جمع کرد. قیراندود = تاریک و سیاه. چون ارزنش چید = مانند ارزن (دانه ای که پرندگان می خورند.) همه را برداشت و جمع کرد. انبان = کیسه.